گاهی اوقات، زندگی خیلی سالم و پایدار به نظر میرسه. شغلت خوبه، روابطت درسته، همه چیز ظاهراً جای خودشه…
اما باز هم یه حس خالی بودن یا نیاز به گفتن چیزی توی سینهات میمونه.
نه اینکه مشکلی باشه. نه اینکه کسی مقصر باشه.
فقط… یه کسی لازم داری که گوش بده. بدون قضاوت. بدون راهحلِ آماده. فقط گوش بده.
من هم امروز اون کسی هستم که گوش میده.
نه به عنوان یه مشاور، نه به عنوان یه متخصص…
بلکه به عنوان یه انسان که میدونه گاهی فقط گفتنِ یه جمله ساده مثل:
“امروز خستهام، ولی نمیخوام بگم چرا”
میتونه دلت رو سبکتر کنه.
چرا این پست رو نوشتم؟
چند ماه پیش این سایت رو راهانداختم با این امید که فضایی باشه برای انسانهایی مثل تو و من.
جایی که لازم نباشه همیشه قوی باشی.
جایی که گاهی میتونی فقط بگی: “امروز دلم براش تنگ شده” یا “نمیدونم چرا ولی امروز خوشحال نیستم”.
و امروز، من هم اون نیاز رو دارم.
نیاز به گفتن. نیاز به اینکه بدونم کسی میخونه و میفهمه.
تو هم اگه دلت میخواد…
- یه کامنت بذار (حتی یه کلمه: “من هم همینطورم”)
- یه پیام بفرست (اگه سایتات فرم تماس داره)
- یا حتی همین پست رو با کسی که فکر میکنی نیاز داره به اشتراک بذار
هر کدوم از این کارها، نه تنها به من کمک میکنه، بلکه شاید به یه نفر دیگه هم بگه:
“تو تنها نیستی.”
در پایان…
زندگی گاهی مثل یه فنجون چای سرد میمونه — نه بد، نه خوب، فقط… نیاز به یه دست گرم داره که دوباره برش داره.
امیدوارم این پست، اون دست گرم باشه برای کسی.
شاید برای تو.
شاید برای من.
شاید برای هر دومون.
با آرزوی آرامشی که از درون میآد،
رضا علینقی زاده
آوانجو


